بالاتر از آسمان

بالاتر از آسمان

بارها متوجه می‌شدم كه همسرم نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز می‌گردد. ابتدا خود را به خواب زده، فكر می‌كردم به دنبال مأموریت‌های سپاه شب‌ها از خانه بیرون می‌رود. یك شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. "دلم می‌خواهد بدانم شب‌ها كجا می‌روی؟" وقتی متوجه شد كه من نیز می‌دانم از شب‌ها از خانه خارج می‌شود با ...

بارها متوجه می‌شدم كه همسرم نیمه شب از خانه خارج شده بعد از نماز صبح به منزل باز می‌گردد. ابتدا خود را به خواب زده، فكر می‌كردم به دنبال مأموریت‌های سپاه شب‌ها از خانه بیرون می‌رود. یك شب طاقتم تمام شد و خیلی آرام مؤدبانه گفتم. "دلم می‌خواهد بدانم شب‌ها كجا می‌روی؟" وقتی متوجه شد كه من نیز می‌دانم از شب‌ها از خانه خارج می‌شود با خونسردی تمام گفت: امشب با هم می‌رویم. نیمه شب پتویی برداشته به اتفاق از خانه خارج شدیم. یك راست به گلستان شهدا رفت. كنار قبر "شهید اسدالله باغبان" پتو را پهن كرد و مشغول خواندن نماز شد. در نماز او را نظاره‌گر بودم. اصلاً مثل این كه با تكبیر الاحرام از آسمان نیز بالاتر می‌رفت و با سلام نماز دوباره به زمین باز می‌گشت.

راوی همسر شهید ابوالحسن حسنی