دلنوشته؛ اگر تو مرا بخواني، مي آيم.

دلنوشته؛ اگر تو مرا بخواني، مي آيم.

  اگر تو مرا بخواهي، اگر تو مرا بخواني، مي آيم. صداي تو آن حسّ سبزي است که از بهارِ شکفتن لبريز است و مرا از اين همه پاييز، از اين همه زردي، رها مي کند. بدون دعوت تو آمدن، آمدنِ عاشقانه اي نيست. وقتي تو را مي خوانم، وقتي تو را مشتاقانه مي خوانم، دلم از شوق رسيدن، شوق پيوند سرشار مي شود. مي خوانمت تا مرا بخواني، روزهاي باراني، مرا به عطر گرم خورشيد دعوت کن؛ مرا به ميلاد دوباره آفتاب، به ميل ...

 

اگر تو مرا بخواهي، اگر تو مرا بخواني، مي آيم. صداي تو آن حسّ سبزي است که از بهارِ شکفتن لبريز است و مرا از اين همه پاييز، از اين همه زردي، رها مي کند. بدون دعوت تو آمدن، آمدنِ عاشقانه اي نيست. وقتي تو را مي خوانم، وقتي تو را مشتاقانه مي خوانم، دلم از شوق رسيدن، شوق پيوند سرشار مي شود. مي خوانمت تا مرا بخواني، روزهاي باراني، مرا به عطر گرم خورشيد دعوت کن؛ مرا به ميلاد دوباره آفتاب، به ميلاد دوباره نور ببر. اگر تو مرا بخواني، آوندهاي تشنه و خشک قلب من، لذت زندگي را دوباره حس خواهد کرد. شاخه خشک دعا دوباره در دست هاي پاييزي من جوانه خواهد زد. من مثل دانه هاي منتظر، پشت فرصت سبز ايستاده ام. زمان، زمان آمدن است؛ زمان رسيدن است. من کوله بارم را بسته ام و افق دور را نشانه کرده ام تا مگر آن افق نامکشوف را بيابم که مرا به تو مي رساند، تو اگر بخواهي، اگر تو مرا بخواني، مي آيم، بخوانم؛ که وقت نماز رسيده است.