مراحل آموزش نماز همگام با مراحل رشد شناختی (1)<br />
از اصول مهم در آموزش، توجه به مراحل رشد ذهنی و شناختی فراگیران است. در آموزش های دینی و مفاهیم مذهبی نیز این قواعد و اصول باید مورد توجه واقع شود.<br />
یکی از پیشنهادهای متخصصان رشد شناختی این است که معلمان، آموزش مفاهیم دینی انتزاعی را تا زمان دستیابی کودک به تفکر انتزاعی به تأخیر اندازند. نیایش و ارتباط با خدا نیز با توجه به آن که متضمن یک مفهوم فراحسی است، مشمول این قاعده پنداشته شده و در برخی توصیه های روانشناسانه، بحث از امور مذهبیِ این گونه به دوران پایانی نوجوانی محول شده است. پیاژه  نخستین کسی است که این پیشنهاد را مطرح کرده است. وی در بخش پایانی تحقیق خود درباره «مراحل ساخته پنداری» به تفاوت واقعیت دین در دوره نخست کودکی و بزرگسالی و اینکه آموزش دین، گذار از مرحله افسانه پردازی را به تأخیر می اندازد، اشاره کرده است. <br />
در تبیین این دیدگاه گفته شده است: همه پژوهشگران تحولی نگر بر این باورند که آموزش - و از جمله آموزش دینی- باید با سطح تحول عقلانی یادگیرنده منطبق باشد و هیچ آموزشی تا وقتی کودک به سطح سازمان روانی لازم برای درک آن نرسیده، مفید واقع نمی شود.به عبارت دیگر، دریافت مذهبی فراتر از افق ذهنی کودکان خردسال است و قبل از دستیابی به سطح تفکر مذهبی امکان پذیر نیست و تنها با شروع دوره عملیات منطقی است که نوجوان می تواند غیر مادی بودن خداوند را درک کند و فرضیه وجود عوامل غیرمادی را بپذیرد. <br />
از مراحل استدلال کودکان در باره داستان های انجیل می توان نتیجه گرفت که از آنجا که بخش زیادی از تفکر دینی انتزاعی است، باید طرح بسیاری از مسائل را تا دوره عملیات صوری به تأخیر انداخت و از اتلاف مقدار زیادی زمان و نیرو در نتیجه آموزش افکاری فراتر از درک کودک جلوگیری کرد. <br />
استدلال اساسی این دسته از روانشناسان آنست که کودک تفکر منطقی و تصور اساسی از علیت ندارد، بدون تشکیل یک مفهوم منطقی استدلال می کند و تک کانونی و خودمحور است؛ از این رو آموزش معارف دینی که مشتمل بر مفاهیم انتزاعی است، برای کودک قابل درک نیست؛ به علاوه آموزش دینی محرکی است که گذار از مرحله اساطیری را با مشکل روبه رو می سازد. به نظر این گروه، دین واقعی کودک چیز قابل توجهی نیست. چرا که کودک اگر علل وجودی اشیا را به خدا نسبت دهد، به سبب این است که چیز دیگری را پیدا نکرده است و اگر چیز دیگری بیابد، از خدا غافل می شود.<br />
در تحلیل و پاسخ به این موضوع  باید گفت: پیشنهاد تأخیر آموزش دین به کودکان و استدلال هایی که در این زمینه شده، باعث دقت مربیان و والدین در آموزش دین می شود؛ ولی تاکید بیش از حد بر جنبه شناختی و دقت وسواس گونه در مراحل، مشکلاتی را ایجاد کرده است. این امر سبب شده که «پیچیدگی رشد دینی» و «منحصر به فرد بودن» آن درک نشود. اندیشیدن در مورد خدا و معاد دیگر مفاهیم دینی، ابعاد گوناگون دارد و یک عمل صرفا شناختی نیست.<br />
رشد دینی و اندیشیدن درباره خدا به میزان بسیار زیادی یک عمل اجتماعی است. کودک، حتی اگر مربیان و والدین از گفت و گوی با او در باره خدا بپرهیزند، از راه فرهنگ و جامعه ای که در آن زندگی می کند و او را احاطه کرده با خدا آشنا می شود. کودک از طریق مشاهده اعمال والدین، نهادهای دینی، انجام دادن مناسک، بزرگسالانی که آشکارا خدا را عبادت می کنند و از راه مشاهده ی از دست دادن آشنایان و اطرافیان، با خدا و معاد آشنا می شود. در این تعامل کودک با واژه خدا، معاد و دیگر واژه های دینی آشنا شده و برای آن در ذهن خود مفهومی می سازد. گزارش والدین در مورد گفت و گوهای مربوط به دین نشان می دهد که بخش عظیمی از سخنان و پرسش های کودکان راجع به خداست. بافت های میان فردی خانواده، مسجد و همسالان به کودکان کمک می کند تا دیدگاه های خود را در مورد موضوعات ماوراءالطبیعی بیان کنند. این بافت ها در مورد اکثر کودکان دنیا در فرهنگ هایی نهفته است که موجود ملکوتی را به صورت علنی عبادت کرده یا به بحث می گذارند. بنابراین رشد دینی و اندیشیدن در مورد خدا، امری دستوری نیست؛ بلکه یک عمل اجتماعی و تدریجی است که در طول دوره رشد برای کودک اتفاق می افتد.<br />
ملاحظه دیگر این است که اندیشه های کودک که در این تعاملات شکل می گیرد، بسیار مهم است و لوازم شخصی جدی در پی دارد؛ به ویژه در مورد کودکانی که خدا را باور دارند، به خانواده های با ایمان تعلق دارند یا فرهنگی آنها را احاطه کرده که در آن «سخن گفتن از خدا» امری عادی است. تاثیر شخصی تفکر در مورد خدا با این واقعیت برجسته می شود که بر موجود معنوی مورد بحث، به عنوان امر غایی و وجود ملکوتی تاکید می شود و کودک را به موجود متعالی و نیز به جامعه اعتقادی گسترده تری پیوند می دهد.<br />
اساسا رشد دینی کودک، عموما در جامعه ای سازمان دهی شده اتفاق می افتد که دارای حکایت ها، رسوم، آموزه ها، آیین ها و نمادهایی در باره مفاهیم دینی است و در این جامعه نمی توان گفت و گو در باره خدا را تا دوره دستیابی به تفکر انتزاعی به تاخیر انداخت.<br />
شاید مناسب تر این بود که پیاژه و دیگر محققان شناخت گرا این پیشنهاد را مطرح می کردند که سمت و سوی آموزش دینی تغییر یابد و آموزش دینی به جهتی سوق داده شود که نقش اساسی در خیال پردازی های کودک پیدا کند. کودکان زمان بسیار زیادی از وقت خود را به رفتارهای خیال پردازانه می گذرانند و از این راه می توانند با وقایع و افرد مهم گذشته ارتباط بر قرار کنند. از آنجا که این خیال پردازی ها در شکل گیری شخصیت کودک می تواند تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد، آموزش دینی متناسب با ظرفیت روانی و شناختی ضرورت می یابد و تأخیر در آموزش دینی، تنها راه را برای خیال پردازی های غیر دینی یا نادرست هموار می کند.<br />
مراحل آموزش نماز همگام با مراحل رشد شناختی (1)
از اصول مهم در آموزش، توجه به مراحل رشد ذهنی و شناختی فراگیران است. در آموزش های دینی و مفاهیم مذهبی نیز این قواعد و اصول باید مورد توجه واقع شود.
یکی از پیشنهادهای متخصصان رشد شناختی این است که معلمان، آموزش مفاهیم دینی انتزاعی را تا زمان دستیابی کودک به تفکر انتزاعی به تأخیر اندازند. نیایش و ارتباط با خدا نیز با توجه به آن که متضمن یک مفهوم فراحسی است، مشمول این قاعده پنداشته شده و در برخی توصیه های روانشناسانه، بحث از امور مذهبیِ این گونه به دوران پایانی نوجوانی محول شده است. پیاژه نخستین کسی است که این پیشنهاد را مطرح کرده است. وی در بخش پایانی تحقیق خود درباره «مراحل ساخته پنداری» به تفاوت واقعیت دین در دوره نخست کودکی و بزرگسالی و اینکه آموزش دین، گذار از مرحله افسانه پردازی را به تأخیر می اندازد، اشاره کرده است.
در تبیین این دیدگاه گفته شده است: همه پژوهشگران تحولی نگر بر این باورند که آموزش - و از جمله آموزش دینی- باید با سطح تحول عقلانی یادگیرنده منطبق باشد و هیچ آموزشی تا وقتی کودک به سطح سازمان روانی لازم برای درک آن نرسیده، مفید واقع نمی شود.به عبارت دیگر، دریافت مذهبی فراتر از افق ذهنی کودکان خردسال است و قبل از دستیابی به سطح تفکر مذهبی امکان پذیر نیست و تنها با شروع دوره عملیات منطقی است که نوجوان می تواند غیر مادی بودن خداوند را درک کند و فرضیه وجود عوامل غیرمادی را بپذیرد.
از مراحل استدلال کودکان در باره داستان های انجیل می توان نتیجه گرفت که از آنجا که بخش زیادی از تفکر دینی انتزاعی است، باید طرح بسیاری از مسائل را تا دوره عملیات صوری به تأخیر انداخت و از اتلاف مقدار زیادی زمان و نیرو در نتیجه آموزش افکاری فراتر از درک کودک جلوگیری کرد.
استدلال اساسی این دسته از روانشناسان آنست که کودک تفکر منطقی و تصور اساسی از علیت ندارد، بدون تشکیل یک مفهوم منطقی استدلال می کند و تک کانونی و خودمحور است؛ از این رو آموزش معارف دینی که مشتمل بر مفاهیم انتزاعی است، برای کودک قابل درک نیست؛ به علاوه آموزش دینی محرکی است که گذار از مرحله اساطیری را با مشکل روبه رو می سازد. به نظر این گروه، دین واقعی کودک چیز قابل توجهی نیست. چرا که کودک اگر علل وجودی اشیا را به خدا نسبت دهد، به سبب این است که چیز دیگری را پیدا نکرده است و اگر چیز دیگری بیابد، از خدا غافل می شود.
در تحلیل و پاسخ به این موضوع باید گفت: پیشنهاد تأخیر آموزش دین به کودکان و استدلال هایی که در این زمینه شده، باعث دقت مربیان و والدین در آموزش دین می شود؛ ولی تاکید بیش از حد بر جنبه شناختی و دقت وسواس گونه در مراحل، مشکلاتی را ایجاد کرده است. این امر سبب شده که «پیچیدگی رشد دینی» و «منحصر به فرد بودن» آن درک نشود. اندیشیدن در مورد خدا و معاد دیگر مفاهیم دینی، ابعاد گوناگون دارد و یک عمل صرفا شناختی نیست.
رشد دینی و اندیشیدن درباره خدا به میزان بسیار زیادی یک عمل اجتماعی است. کودک، حتی اگر مربیان و والدین از گفت و گوی با او در باره خدا بپرهیزند، از راه فرهنگ و جامعه ای که در آن زندگی می کند و او را احاطه کرده با خدا آشنا می شود. کودک از طریق مشاهده اعمال والدین، نهادهای دینی، انجام دادن مناسک، بزرگسالانی که آشکارا خدا را عبادت می کنند و از راه مشاهده ی از دست دادن آشنایان و اطرافیان، با خدا و معاد آشنا می شود. در این تعامل کودک با واژه خدا، معاد و دیگر واژه های دینی آشنا شده و برای آن در ذهن خود مفهومی می سازد. گزارش والدین در مورد گفت و گوهای مربوط به دین نشان می دهد که بخش عظیمی از سخنان و پرسش های کودکان راجع به خداست. بافت های میان فردی خانواده، مسجد و همسالان به کودکان کمک می کند تا دیدگاه های خود را در مورد موضوعات ماوراءالطبیعی بیان کنند. این بافت ها در مورد اکثر کودکان دنیا در فرهنگ هایی نهفته است که موجود ملکوتی را به صورت علنی عبادت کرده یا به بحث می گذارند. بنابراین رشد دینی و اندیشیدن در مورد خدا، امری دستوری نیست؛ بلکه یک عمل اجتماعی و تدریجی است که در طول دوره رشد برای کودک اتفاق می افتد.
ملاحظه دیگر این است که اندیشه های کودک که در این تعاملات شکل می گیرد، بسیار مهم است و لوازم شخصی جدی در پی دارد؛ به ویژه در مورد کودکانی که خدا را باور دارند، به خانواده های با ایمان تعلق دارند یا فرهنگی آنها را احاطه کرده که در آن «سخن گفتن از خدا» امری عادی است. تاثیر شخصی تفکر در مورد خدا با این واقعیت برجسته می شود که بر موجود معنوی مورد بحث، به عنوان امر غایی و وجود ملکوتی تاکید می شود و کودک را به موجود متعالی و نیز به جامعه اعتقادی گسترده تری پیوند می دهد.
اساسا رشد دینی کودک، عموما در جامعه ای سازمان دهی شده اتفاق می افتد که دارای حکایت ها، رسوم، آموزه ها، آیین ها و نمادهایی در باره مفاهیم دینی است و در این جامعه نمی توان گفت و گو در باره خدا را تا دوره دستیابی به تفکر انتزاعی به تاخیر انداخت.
شاید مناسب تر این بود که پیاژه و دیگر محققان شناخت گرا این پیشنهاد را مطرح می کردند که سمت و سوی آموزش دینی تغییر یابد و آموزش دینی به جهتی سوق داده شود که نقش اساسی در خیال پردازی های کودک پیدا کند. کودکان زمان بسیار زیادی از وقت خود را به رفتارهای خیال پردازانه می گذرانند و از این راه می توانند با وقایع و افرد مهم گذشته ارتباط بر قرار کنند. از آنجا که این خیال پردازی ها در شکل گیری شخصیت کودک می تواند تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد، آموزش دینی متناسب با ظرفیت روانی و شناختی ضرورت می یابد و تأخیر در آموزش دینی، تنها راه را برای خیال پردازی های غیر دینی یا نادرست هموار می کند.

محسن ابراهیمینوشته . لینک . به قلم محسن ابراهیمی در 8 اسفند 1396 ساعت 20:32

x
ورود به سیستم
ورودثبت نام