رابطه نماز و هنر

■ رابطه نماز و هنر

رابطه نماز و هنر

اشارتها و بشارتها(جناب آقاي مرتضي دوستي ثاني /کارشناس هنر )

مقدمه

اين مقاله به دو بخش کلي تقسيم مي شود: مبحث نظري، و عينيت هاي عملي.

جستن رابطه اي بين نماز (به عنوان جانمايه ي دين) و هنر (به مثابه عصاره ي فرهنگ و اعتقادات قومي) برخلاف آنچه ابتدا ديرياب به نظر مي رسد، قابل تعريف بوده و شواهد فراواني براي آن موجود است. البته بايد گفت که هنر هيچ ملتي خالي از عناصر متعالي و مقدس نيست، اما هنر اسلامي با بخشيدن نظام خاصي از روحانيت به فرهنگ و خصلتهاي هنري، تشخص منحصر به فردي در معيارهاي زيبايي  شناسي و فهم عرفاني و باطني از مذهب ايجاد کرده است، که هماوردي نداشته و ندارد. همچنين بنابر گستره ي فراگير و جهان شمول تعاليم اسلام، مبحث نظري رابطه ي بين نيايش و هستي پيرامون آدمي را مي توان در علوم طبيعي نيز با شدت و تنوعي چه بسا فزونتر و با استناداتي بيشتر از حوزه هنر پيگيري نمود؛ لکن با اين وجود چه با اختيار نمودن نگرش عقلي و استدلالي- که وجه غالب در تحقيقات علوم طبيعي است- و چه با نگاه عرفاني و شهودي- که خاص هنر و علوم انساني است، هر نوع تحقيق و دريافتي در هر يک از اين حوزه ها، قابل تعميم به حوزه هاي ديگر خواهد بود.

از آنجا که فرهنگ عبادي اسلام دعوت کننده به تأمل و مراقبه است، هر آنچه که در متن دين وجود دارد مي تواند بي واسطه به انسان مؤمن منتقل شود؛ مثلا به اعتقاد صاحبنظران، ذوق و قريحه ي هندسي که وجودش چنين قدرتمندانه در هنر اسلامي اثبات و تأييد مي شود، مستقيما از تأمل نظري که اسلام بدان عنايت دارد و انتزاعي است، حاصل شده است. در اينجا (يعني نماز گزاردن و آداب آن) که زمينه هاي پيراستگي ظاهر و وارستگي باطن، جهت گيري روشن و هدفمند، حضور توأم با خضوع و خاکساري، ذوق و اشتياق، تعادل، الهام و جذبه و احساس وابستگي به ماوراء فراهم و از شرايط مقبوليت عبادت است، فرد در تمريني مداوم آيينه ي ذهن و روان خويش را که بزرگترين سرمايه ي يک هنرمند تلقي مي شود، صيقل مي زند و گويا وصف حال هنر شيفته و شورآفرين او چنين است:

 

تا سحر چشم يار چه بازي کند که باز

بنياد بر کرشمه ي جادو نهاده ايم

 

بدين ترتيب در واقع فرهنگ عبادي اسلام با اعطاي: شريعت  شناسي، آيه  شناسي، و بصيرت باطني توأم با تخيل ماورايي به هنرمند مسلمان، او را به ذکر در درون، و دعوت نمودن ديگران به تماشاي شکوه عوالم غيب و شهادت از برون وادار مي سازد. از اين رو پرسشي که فراروي ما قرار مي گيرد اين است که چرا به باور همگان، هنر بومي ما هنري رحماني شمرده مي شود؟

شايد نخست آنکه در هنر اسلامي به گونه ي يک انقلاب، رابطه زيبايي با کمال از منظر حقيقت (وجود آدمي و هستي هدفمند) و وحدانيت (به عنوان آغاز و انجام يک دايره ي رو به گسترش)، منجر به شمايل شکني در هنرها شده است، و اين ويژگي خاص را به هنرمند مسلمان مي بخشد که با هر پديده به صورت معنايي آن برخورد کند و بدينگونه تسري فرهنگ عبادت به هنرمند مسلمان و هنر اسلامي اين مجموعه را برخوردار از حکمت رازآموزانه اي کرده است. براي نمونه نظام بصري هنر اسلامي (در کاشيکاري  مساجد)، رمز احديت را در رشته تصويرهاي منظم محاط در دايره ارائه مي کند، که بهترين تعريف از آموزه ي ديني «وحدت در کثرت و کثرت در وحدت» است.

ديگر آنکه در وجه عملي، زيبائي ايمان و القاي مداوم کمال جويي آن، خاصه در نماز و نيايش و ارتباط با عالم غيب که بايد جلوه گاه تمام فرهمندي ها باشد، با تلاش و جوشش معنوي هنرمندان، در صورت هاي گونه گون هنر اسلامي بدين وجه عيان مي شود که همواره زمزمه ي بهشت و فرخندگي از آنها برمي خيزد.

اما اين رابطه که در طول سده ها موجد فرهنگ آفريني و صيانت از بنمايه هاي اعتقادي بوده است، همچون بسياري از حوزه هاي معرفت عمومي جامعه ي ما، طي دهه هاي اخير و بر اثر عوامل متعدد، آسيب فراواني را متحمل شده و از زايش و نوآوري بازمانده است. برخي از بارزترين جلوه هاي اين عارضه را مي توان در نظام آموزش عالي مشاهده کرد. به عبارتي نظام آموزشي که بايد مجلاي تلاقي و وحدت انديشه و عمل باشد، به درستي نتوانسته است از ظرفيتهاي موجود در حوزه ي هنر براي اصلاح فرهنگ عمومي جامعه و يا حتي ارتقاء بينش عبادي دانش آموختگان استفاده کند، و بر اثر غفلتها، گسست ظاهري و يا باطني با مقوله ي دين که اکنون در جامعه ي هنرمندان به چشم مي خورد، ناشي از اين واقعيت است که يا دين در قالب هاي مهجور و پژمرده به رشته هاي دانشگاهي تزريق شده، و يا بصيرت جمال  شناسي (که اول قدم آن خودشناسي و معرفت به زيبايي هاي فطرت خود است) از دانشجويان هنر دريغ داشته شده است؛ که اين مشکل به واقع يک طنز تلخ تلقي مي شود!

البته آنچه امروزه در دانشگاه ها مي آموزند غالبا صورت هنر است، که به لحاظ تداخل با حوزه هاي معرفتي بيگانه (و عدم پالايش)، از سيرت هنر ديني فاصله زيادي دارد. از سويي با عنايت به طبع ظريف و ضمير شفاف طيف هنرمند، توانمندي هاي فراواني در اين طبقه نهفته است که با فراهم کردن زمينه هاي لازم مي توان از آنها بهره جست. بنابراين پرسشي که بايد به عنوان يک نياز در جامعه ي امروز به آن پرداخت، احياي رابطه ي دوسري بين هنرمند و فرهنگ عبادت است. از آنجا که تحقق چنين خواسته اي چندان سهل نخواهد بود، نگارنده با توجه به شناخت عيني از محيط، و يافتن برخي زمينه هاي بحراني مشابه در فرهنگ ايران، به ارائه نقطه نظراتي پرداخته است، که جملگي بر محور عرفان متمرکز هستند. زيرا چنين به نظر مي رسد که با توجه به مشکلات متعددي که فراروي قشر تحصيلکرده هنرجو وجود دارد، و با عنايت به حساسيت ها و ظرفيتهاي خاص اين طبقه، القاي بصيرت ديني جز از راه فراهم نمودن بستر گسترش فرهنگ عرفاني در دانشگاه هاي علوم انساني و به ويژه هنر (که از سياليت و تغزل خاصي برخوردار است) ممکن نخواهد بود.

مصاديق نظري

اين بخش اگر چه به لحاظ گستردگي دامنه ي آن، عنوان مستقلي است، اما از بخش دوم که بيشتر معطوف به راهکارهاي عيني است جدا محسوب نمي شود. نگارنده نيز به اقتضاي ظرفيت متن به اين ديدگاه پرداخته است، و همانگونه که در مقدمه تصريح شد، اين بحث دامنه دار قابل تعميم به کليه حوزه هاي علوم تلقي مي شود؛ و مي توان از دريچه ي هر يک با مفهوم نيايش ارتباط برقرار کرد.

هنر و نيايش متعالي

در ابتداي گفتار اين نکته را نيز بايد در نظر داشته باشيم که برخلاف باور برخي، عرفان يک پديده ي وارداتي از فرهنگهاي ديگر نيست، و در طول تاريخ تمدن اسلامي گذشته از حوزه ي ادبيات، نابترين جلوه هاي آن، به دست هنرمندان مسلمان با تأمل در متن دين عرضه شده است. به تعبيري اين خاصيت متن مقدس کلام الهي است که زايش هنري را موجب مي شود. «اعجاز اسلام که همان کلام خداست، که بي واسطه در قرآن و تلاوت آن در نماز موجب مي شود که فعليت يابد و اين البته موضع شمايل شکني اسلام را به درستي روشن مي کند: کلام خدا بايد به شکل لفظ و بيان باقي بماند و به همين نحو- نظير عمل خلاق پروردگار- آني و مجرد از ماده باشد. بدين گونه قدرت تذکارش به صورت ناب محفوظ مي ماند. بي آنکه معروض فرسايشي گردد که از ماده قابل لمس به طبيعت هنرهاي تجسمي و به اشکال آنها که از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود، راه يابد. آن کلام چون در زمان تجلي يافته و نه در فضا و در مکان، از خرابي و فسادي که اشياء در فضا و مکان بر اثر تصرف زمان مي پذيرند، مصون مي ماند»[1]  از اين رو «نکته اساسي که در هنر اسلامي بايد بدان توجه کرد عبارت است از توحيد اولين آثار اين تلقي، تفکر تنزيهي و توجه عميق به مراتب تجليات است، که با کمک آن هنرمند مسلمان از کثرات مي گذرد تا به وحدت نايل آيد. تفکر توحيدي در معماري مساجد تجلي تام و تمام پيدا مي کند. طرحهاي هندسي که به نحو بارزي وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را نمايش مي دهند، همراه با نقوش اسليمي که نقش ظاهري گياهي دارند، فاقد تعينات نازل ذي جان بوده و با رجوع به عالم توحيد آدمي را به فقر ذاتي خويش آشنا مي کنند»[2] .

براي فهم بهتر رابطه ها بايد تعريفي هر چند اجمالي و ناقص نيز از هنرمند به عنوان عنصري که برجسته ترين ويژگي او خلاقيت است، داشته باشيم. از آنجا که هنرمند در مسير آفرينش هنري به وفور از انتزاعات ذهني در کنار تجربه هاي خود بهره مي برد، اصولا نظريه پرداز و مفهوم گرا تلقي مي شود. بر اين اساس او حتي به عنوان پيشاهنگ فرهنگي جامعه مي تواند حساسيت ويژه اي نسبت به کليه امور از جمله مفاهيم مذهبي ابراز دارد. با بسط اين تعريف مي توان چنين بيان داشت که هنرمند به دليل برخورداري از دو بينش توأمان، هم با امور واقعي (عالم شهادت) و هم با امور تخيلي و ماورايي (عالم غيب و ملکوت) کاملتر از ديگر اشخاص ارتباط پيدا مي کند. نزد او «مفهوم سازي، ساختماني انتزاعي براي شناختن امري واقعي است که با گزينش همراه است. يعني به همه ي وجوه واقعيت موردنظر توجه نشده و تنها به آنچه ماهيت اصلي پديده را بيان مي کند توجه مي شود. مفاهيم نيز بر دو قسم اند: مفاهيم عملي مجزا که به طور تجربي و براساس مشاهدات مستقيم و با اطلاعات جمع آوري شده ساخته مي شود و مفاهيم دستگاهي که از راه استدلال انتزاعي ساخته مي شود، و گسيختگي آن از پيشداوريها بيشتر است.»[3]  بنابر آنچه گفته شد هنرمند اصولا گزينش گر، خلاق و ابداع کننده است. او قالبها و قواعد مرسوم را مي پذيرد، اما با بينشي شهودي آنها را آگاهانه تغيير مي دهد، و در اين مسير غالبا از هر دو حوزه ي تجربه و انتزاع به خوبي بهره مي برد. بدين ترتيب از ابتدا بديهي است که ارتقاء بينش معنوي نزد هنرمندان مي تواند کاملا متفاوت و پررنگتر از ديگر طبقات اجتماعي باشد. به عنوان شاهد مثال «ذوق و قريحه ي هندسي که وجودش چنين قدرتمندانه در هنر اسلامي اثبات و تأييد مي شود، مستقيما از صورت تأمل نظري که اسلام بدان التفات دارد و انتزاعي است و نه اساطيري مي تراود و البته در اين نظام بصري رمز بهتري براي بيان غموض دروني احديت، ابدا وجود ندارد[4] .»

بنابراين هنگامي که از هنر اسلامي سخن به ميان مي آيد، هرگز به مخيله هيچ يک از مخاطبان آن خطور نمي کند که اين هنر از شريعت  شناسي، يقين، اخلاص، ذکر، آيه  شناسي، شهود، سمع و بصر، و نحوه ي بيان و خلق خاص موجود در اثر، تهي باشد. اين امر معطوف به اين حقيقت است که «اسلام عبارت است از شريعت و حقيقت و طريقت و همچنين واجد علوم بسياري با سرشت فقهي و کلامي و فلسفي و باطني. بدون دو منبع و سرچشمه اساسي يعني قرآن و برکت نبوي، هنر اسلامي وجود نمي يافت. هنر اسلامي نتيجه ي تجلي توحيد در ساحت کثرت است. و به شيوه اي ناپيدا منعکس کننده احديت به شمار مي رود. و هنر اسلامي مي تواند اساس ذکر احد قرار گيرد، از آن روست که اين هنر با وجود مصنوع انسان بودن، از الهام و حکمتي فوق فردي گرفته مي شود که به حقيقت در نهايت از خدا مي آيد[5] .» 

در جاي خود از استعداد هنري نيز مي توان به عنوان تصفيه ي روح و پالايش ديدگاه شخص براي رسيدن به مراتب والاي روحاني و صفات ارزشي ناب تعبير کرد و از آنجا که هر دو طريق عبادت و هنر، راهي به سوي کمال معنوي مي گشايند، در هر دو حوزه اشخاص، به خود آگاهي و معرفت نزديک مي شوند. رابطه ي وجدآميز و رازآموزانه ي هنر و نيايش که هر دو به يک منبع واحد يعني احديت مي رسند، بسيار تغزلي تر و در عين حال پيچيده تر از آن است که بتوان در اين مختصر آن را تبيين کرد. به تعبيري حتي «اگر اين قضيه ريشه گيري صحيح شود به پديده خودآگاهي (علم حضوري) خواهيم رسيد که اسرارآميزترين پديده ي رواني است که در آن ادراک کننده عين ادراک شونده مي باشد»[6]  بنابراين بيجا نخواهد بود اگر به طور اجمال پاره اي از تشابهات اين دو حوزه را براي فهم بهتر مطالب آتي در نظر آوريم. اگر به عنوان يک چهارچوب کلي، پيشاپيش در نظر داشته باشيم که هنر با زيبايي، و آرمانهاي معقول با نيايش، رابطه اي لاينفک دارند، اشاره ي فهرست وار به مطالب با لحاظ گستردگي موارد، کفايت مي کند.

[1] هنر مقدس، ص 149.

[2] حکمت معنوي و ساخت هنر، ص 196.

[3] روش تحقيق در علوم اجتماعي، ص 144.

[4] هنر مقدس، ص 137.

[5] روزنامه ي اطلاعات، ش 22205، ص 6.

[6] زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، ص 15.

رابطه نماز و هنر با حضور (حقيقت)

«يک حقيقت، حقيقت حضوري است و حقيقت ديگر حقيقت حصولي است. در مرتبه حضور، نظر و عمل عين هم هستند؛ شاعري که شعر مي گويد، در موقع گفتن شعر، نظر و عملش يکي است و بر هم تطبيق مي کند؛ به عبارت ديگر قول و عمل و فکر او يکي مي شود. در تفکر حصولي مرتبه ي معاش و دورانديشي حسابگرانه مطرح است. به هر حال در هر مرتبه اي از تفکر حضوري و حصولي، وجود و حقيقت براي آدمي متجلي است و او با تفکر و پرسش از حقيقت به معرفت دست مي يابد[1] .»

[1] حکمت معنوي و ساحت هنر، ص 86.

ماهيت تکرار عمل در نماز و هنر

منظور از اين عبارت آن نوع حرکت دوراني است که تکرار کننده را به مراتب نوافل فرايض و مقام محمود مي رساند. اگر بپذيريم «هنر به معناي عام و اصيل لفظ به معناي حکمت است. بدين معني هنرمند مسلمان وقتي به کار مي پردازد، بنا بر مراتب قرب در مرتبه قرب نوافل است و گاه از اين مرتبه به مرتبه قرب فرايض مي رود. در اين مقام است که از هنر به معني خاص مي گذرد و به مقام محمود ولايت مي رسد. بنابراين تکرار مضامين و صورتها همان رفتن به اصل است. هنرمند در اين مضامين از الگويي ازلي نه از صور محسوس بهره مي جويد، به نحوي که گويا صور خيالي او به صور مثالي عالم ملکوت مي پيوندند[1] .»

[1] حکمت معنوي و ساحت هنر، صص 196، 201.

بصيرت در هنر و نماز

«هنر به معناي اصيل لفظ با بصيرت همراه است. و آنگاه که انسان از ابصار و چشم ظاهر به بصيرت و چشم باطن سير کند، مظاهر اين عالم به ديدار يار ديدن تعبير مي شود و هنرمند به مقامي مي رسد که به معناي وجه الهي در کلمات قرآني آمده است: «و يبقي وجه ربک ذوالجلال والاکرام»[1] . 

هنر در اين معني ابداع وجه الهي است، و مشاهده ي ديدار و حضور و سير و سلوک عارفانه و مسبوق به خوف اجلال الهي خواهد بود[2] .»

[1] الرحمن، 27.

[2] حکمت، ص 88.

نماز و ادب، هنر و اخلاق

«اخلاق عبارت است از شکوفايي عاليترين حقايق در درون آدمي. مباني اصيل اخلاق بر شهود و احساس هاي عالي استوار است، که در موقع تعلق به نمودهاي زيبايي محسوس، شهود زيبايي ناميده مي شوند[1] .» اهميت اخلاق براي تعالي معنوي و بالنتيجه آفرينشهاي ناب هنري براي هنرمند چنان است که بي ترديد مي توان گفت تعريفي مثبت براي هنرمند بدون اخلاق متعالي وجود ندارد.

[1] زيبايي و هنر در اسلام، ص 35.

فراق در هنر ديني و استغاثه در نماز

«گرايش هنر ديني به رمز، سمبلها و نقوش تشبيهي به ازاي معاني غيبي و جلوه ي حقايق لاهوتي است. به عبارتي هنر ديني شرح فراق و وصال آدمي نسبت به حق و حقيقت است. و در اينجا اسباب تذکر و تقرب به اصلي است که آدمي از آن دور افتاده است[1] .»

 [1] حکمت معنوي و ساحت هنر، صص 139، 140.

عدم تکرار لحظه ها

چنانکه از ديدگاه علمي و فلسفي نيز هيچ دو موجود تحقق يافته اي در جهان نمي توانند از همه ي جهات شبيه به هم باشند، اما اين امکان وجود دارد که حقيقت يک فعل را دو مرتبه و يا از چند وجه مشاهده کرد. «يک تصوير هنري نمودي جامع و جامد از يک احساس معين از شخص هنرمندي است که ابعاد رواني و مغزي وي را به طور دائمي در آن ثبت کرده است. اين عمل در واقع بيان آن اصل بزرگ در فلسفه است که مي گويد: «لا تکرار في التجلي». جلوه ي حقيقت تکرارپذير نيست. که اين مطلب در بيان مولوي چنين آمده است:

 

هيچ انگوري دگر غوره نشد

هيچ ميوه پخته با کوره نشد»[1] .

 

[1] زيبايي و هنر در اسلام، صص 31، 32.

هنر باطل، نماز باطل

تکرار

آفت بزرگ عبادت و هنر- که هر دو به نوآوري و طراوت احتياج دارند، تکرار بدون فهم مباني است. «براي اقامت کنندگان دائمي در منطقه زيبا و نگهبانان دائمي آثار هنري که مأموريت نگهداري آثار و تفتيش تماشاکنندگان را برعهده دارند، لذتي از تماشاي مکان زيبا و يا آثار برجسته ي هنري به وجود نمي آيد، مگر اينکه اين اشخاص يکنواختي و محدوديت ديدگاه خود را با تفکرات و تنوعات درون ذاتي خود از بين ببرند[1] .»

[1] زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، ص 31.

ظاهرگرايي

شايد هيچ چيز زشت تر از برگزيدن چهره تصنعي و تقليدي در هنر و البته ريا و نمايش در عبادت نباشد، که به جاي برگزيدن آرمانهاي واقع گرا و معقول و صميمي و شفاف که به چهارچوب زيبايي مي پيوندد، گروهي آن را ترجيح مي دهند. چنانکه «توجه به صورت و حس و جمال ظاهر و خلقي و مجازي در هنرهاي جديد خود مانعي براي کنده شدن از اين صورت و رفتن به معناي باطن است. شايد همچنان که بت پرست تعلق به صورت بت پيدا مي کند، هنرمند دوره جديد حسن و جمال حقيقي و اصيل خود و ديگر موجودات را که همه حکايت از جمال احدي دارند، فراموش مي کند. هنر کفر اصرار بر همين تعلقات و تعينات و کثرات اين جهاني دارد، که اگر چه همه آنها مظهر حقند، اما در گمگشتگي و سرگرداني هنرمند، حجاب حق نيز هستند.[1] .

[1] حکمت، ص 171.

حجاب حقايق

نمي توان هر نوع عمل عبادي را مطلوب واقع دانست، گرچه صبغه ي ظاهري آن بسيار هم پررنگ باشد. بر اين قياس بسياري از آثار تاريخ هنر را نمي توان به صرف اختيار کردن شمايل مذهبي، به طور کامل در ذيل هنر ديني جاي داد. «نمي توانيم اين دو هنر را که در تاريخ اسلام و مسيحيت متحقق مي شوند عين و مظهر تام و تمام حقيقتي بدانيم که حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت عيسي (عليه السلام) مظهر آن بودند، اما آنچه لازم به تذکر است قرب اين هنرها به حقيقت محمدي و عيسوي و از آنجا قرب به حقيقتي است که مقام ذات انسان و ظهور حق به اسماء جمالي است[1] .

[1] حکمت، ص 171.

بي نظمي و عدم تقيد به مباني

امروزه در هنرهاي مدرن با پديده اي به نام بي نظمي روبرو هستيم، که اگر چه يک پديده بهنجار در هنر تلقي نمي شود، اما جذابيت آن و به واقع احساس لذت در اين رويکرد ناشي از شکستن محيط جبري و زندگي ماشيني است. يافتن مشابه اين پديده در اعمال عبادي بسيار مشکل است. (اين اشاره تنها به لحاظ وجود تشابه اباحيگري درعرفان معاصر ياد مي شود.)

اکنون يک پرسش کليدي مطرح است، که براساس پاسخ هاي آن مي توان به مشابهت هاي اين دو جريان بيشتر نزديک شد، مبني بر اينکه چرا هنر رحماني جامع تمام صفات الهي تلقي شده، و در نتيجه عمل به آن عبوديت است؟ شايد يک پاسخ جامع اين باشد که بگوييم «انسان اکمل مجالي حق است و حقتعالي با جميع صور و جلوات در او تجلي مي کند. به همين جهت نيز از اجزاي عالم برتر است، و در حالي که فرشتگان تنها مظهر صفات جمال حقند، انسان هم مظهر صفات جمال است و هم مظهر جلال. چنان که ابن عربي در «قص آدمي» مي گويد: «خطاي فرشتگان و مفاخرت به هنر و کمالات خويش يعني تسبيح و تقديس، ناشي از آن بود که از اسراري که خداوند در وجود انسان نهاده بود، غافل ماندند؛ و به اين بهانه که انسان در زمين فساد و خونريزي مي کند ابتدا از قبول وي سرباز زدند، و سرانجام شيطان از سجده به خليفه خدا ابا کرد؛ بي خبر از اينکه خونريزي و فساد نيز از مظاهر صفات جلال حق است که ايشان از آن صفات محرومند و بالنتيجه به اسماء جلال تسبيح و تقديس و تنزيه نکردند، که وقوفي نيز بر اين اسماء نداشتند حال آنکه حقتعالي فرمود: «اني اعلم ما لا تعلمون»[1]  و چون هر عبادتي مسبوق به معرفت است و معرفت ايشان ناقص، حق را عبادت تامه نمي کنند[2] .»

در تعبير ديگر مي توان گفت «سه ساحت شناسايي در انسان عبارتند از: علم اليقين (آگاهي)، عين اليقين (خودآگاهي) و حق اليقين (دل آگاهي) از آنجا که کار هنرمند ابداع (پيدا آوردن) است، هنر و عرفان به معني حکمت انسي با ساحت سوم شناسايي انسان سروکار پيدا مي کند و اين مرتبه اي است که وراي همه شناسايي ها، معرفت ديني در آن محقق مي شود»[3]  از اين دو پاسخ اهميت اصل تفکر در هنر نيز آشکار مي گردد. «بنابراين مقدمات انسان چون ساير موجودات شناساي اسمي است که مظهر آن است، تحقق اين شناسايي با تفکر همراه است، و تفکر حقيقي چيزي نيست جز سير معنوي از ظاهر به باطن و از صورت به معني و از کثرات خلق به وحدت حق»[4] .

به عنوان يک نتيجه گيري اجمالي از اين گفتار مي توان گفت: با تاثير پذيرفتن از مباني ديني، در طريق عملي نيز هنرمند مسلمان با تمرين صبر، قناعت، احسان، ايثار، توکل، و همچنين از رهگذر رعايت کليه شرايع ديني که به کرامت نفساني او و جذب و دريافت يک جهان بيني کارآمد منجر مي شده  است، به خلق آثار ماندگار در عرصه هنرها (به ويژه در معماري که جامع صفات ياد شده است) نايل مي آمدند.

به عبارتي ديگر مي توان مجموعه هماهنگ و آکنده از ظرايف و عجايب هنر اسلامي را تحت عنوان نظام ايده آل عرفاني نيز تحليل کرد. زيرا بدون برخورداري از مشرب ذوقي و منش وارستگي که مميزه هاي عرفان هستند، خلق آثار ممتاز هنر اسلامي ممکن نمي باشد.

از سويي به لحاظ آنکه هنرمند اين وادي، گرايشي قوي به آرمانهاي معقول دارد، و حساسيت او به کيفيت موجودات و هستي پيرامون خود، از ديگر مردمان فزونتر و والاتر و پالايش يافته تر است، وي زيبايي ايمان را بهتراز ديگران مي تواند درک کند.

اکنون جاي پرداختن به اين پرسش است که عرفان چيست؟ و به عنوان يک واسطه چه نقشي در امتزاج هنر و دين ايفا مي کند؟

عرفان در اصطلاح «عبارت است از معرفت قلبي که از طريق کشف و شهود، و نه بحث و استدلال حاصل مي شود. و آن را علم وجداني هم مي خوانند.»[5]  «به طور کلي عرفان هم ريشه با معرفت، به معني شناخت و بازشناسي است. نوع خاصي از شناخت که از ظواهر عبور مي کند و به محتوي و دقايق مضامين وقوف مي يابد. کوشش در دستيابي مستمر به حقايق پديده ها نيز دليلي است که عرفان به بازشناسي تعبير شده است. برخلاف نظريه اي که بينش عرفاني را مترادف با صوفي گري گرفته و اصولا آن را فاقد مباني عقلي مي انگارد، انديشه عرفاني توأمان بر سه پرتو: عقل، هوش و دل تاکيد مي ورزد. لذا در اين گرايش طبيعت باطني انسان از حالت ادراک محض بيرون آمده و حالت کنش و عمل ناب به خود مي گيرد. و دو تجربه باطني و بيروني انسان به يگانگي مي رسند»[6] .

از سلوک عرفاني با عنوان طريقت نيز ياد شده است، و روشنفکراني طي سده اخير به عمد کوشيده اند با بهره گيري از فضاي سيال طريقت، جبهه اي در مقابل شريعت بگشايند. حال آنکه هر دو شيوه در واقع به منزله شاخه و شعبه ديگري از يک منبع نوراني واحد هستند. اما در رابطه با تضاد ظاهري بين شريعت و طريقت که متاسفانه تبليغ فراواني براي بدفهمي آن صورت گرفته است، به طور اجمال مي توان گفت «از آنجا که منظر عرفاني، شريعتي ويژه را برتر نمي شمرد، تنها نهايتي را منظور مي دارد که همه انبيا و اوصيا در پي آن تلاش کرده اند، و حاصل اين تلاشها همانا شريعت هاي متفاوت در اين طي طريق و اين صراط مستقيم بوده است. هدف اصلي انبياي توحيدي با مشرب ها و مرام ها و شريعت هاي متفاوت، يگانه بوده است. از اينرو يکي از ويژگي هاي اساسي انديشه عرفاني بينش تأويلي آن است. انديشه عرفاني به روش تأويلي بيش از ديگران (فلاسفه و فقها) روي آورده است. چرا که دغدغه و شاخصه اصلي اين تفکر، عبور از سطح و ظاهر متون و دستيابي به عمق و باطن آنها از طريق تجربه اي باطني است. لذا ويژگي هرمنوتيک عرفاني باعث شده است تا تکيه بر طريقت جايگزين شريعت شود؛ زيرا طريقت با سياليت کلام همخواني دارد، اما شريعت مآبي هيچ سياليي را برنمي تابد»[7] .

و اما در مقام پاسخ به اين که آيا عرفان چگونه به امتزاج دو حوزه هنر و دين مي پردازد، مجددا بايد ويژگي هاي خاص عرفان را در نظر داشته باشيم. «عرفان به معناي تسليم مطلق در برابر خداوند است. لذا دنبال کردن راه عرفا، بعد جديدي را فراروي انسان قرار مي دهد که چيزي جز بعد ژرفا نيست. آنچه عرفان اسلامي را از ساير مکاتب عرفاني ديگر متمايز مي سازد اين ويژگي است که عرفان اسلامي براي يافتن کمال مطلوب خود در جستجوي انساني است که برطبق کمالي که با بهشت زميني مطابقت دارد آفريده شده است. و اين واقعيت که اخلاص هدف تصوف است، به اين معني است که روح تازه وارد بايد نسبتا ناخالص باشد»[8]  «عرفان اولين قدمي است که انسان به وسيله آن از محدوديت خودش بيرون مي آيد؛ يعني از آن محدوديتي که خودخواهي ها برايش درست مي کند. زماني که آدمي از نفس به معناي مصطلح آن در مي گذرد، يعني تعالي مي يابد، راحت اختلافات را مي تواند کنار بگذارد. چرا که تمام اختلافات محصول نفس پرستي هاست. اما با وجود حقيقت توحيد اين وحدت مي تواند شکل بگيرد»[9]  بنابراين عرفان به منزله ابزاري است که اندک اندک زنگارهاي وجود را مي زدايد، و استفاده از تمام ارزشها و مواريث معنوي را ممکن مي سازد.

چنين خصيصه اي که در عرفان موجود است براي جامعه امروز ما مفيد، و حداقل نتيجه عيني آن از پي حذف خودخواهي ها، منزه شدن افراد و دعوت به حق خواهد بود. لذا در اين زمانه بحراني و در جهت مقابله با چالش هاي فرهنگي دروني و بيروني نظام، رويکرد دگرباره به عرفان، گذشته از انسجام بخشي به ديدگاه هاي متشتت و تنش زا، به نوبه خود و به گونه اي بارز در حوزه هاي عملي هنر نيز تأثيرگذار خواهد بود، و مي تواند تواني مضاعف به کالبد آن عطا نمايد.

[1] بقره، 30.

[2] حکمت معنوي و ساحت هنر، ص 85.

[3] حکمت معنوي و ساحت هنر، ص 87.

[4] حکمت معنوي و ساحت هنر، ص 86.

[5] دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، ص 1447.

[6] عرفان و دموکراسي، صص 48 و 50.

[7] عرفان و دموکراسي، صص 72 و 58 و 62 و 65.

[8] تصوف چيست؟ صص 15 و 108 و 66 و 32.

[9] روزنامه اطلاعات، ش 22203، ص 7.

عينيت ها

در اينجا منظور نگارنده از طرح مسائل بعضا آشنا، و به طور اجمال، اشاره به اين مهم است که با اختيار کردن ديدي عارفانه نسبت به هستي و پيرامون خود به ويژه روح و روان و مقام انسانها، بتوانيم به وراي آموزه هاي مرسوم- چه در فقه و چه در عرفان- نگاه کنيم، و به نوعي از حکمت و آداب معنوي که در فرهنگ اجتماعي ما سابقه اي درخشان داشته است، رجوع نماييم. از سويي بديهي است که منظور، دستيابي به جنبه هاي انحصاري عرفان نخواهد بود، زيرا در اين مجال تنها تذکر صلاحيتهاي نهفته در هر فرد، و گشودن بابي که عليه محدوديتهاي ظاهري اقدامي مثبت انجام دهد، منظور نظر است.

مشکلات دانشگاه و دانشجويان هنر

در ابتدا بديهي است که اگر هر يک از حوزه هاي: نحوه دعوت به تزکيه و تقوي، فطري بودن دين، مراتب دين، اهداف دين، نيازهاي ثابت و متغير، جايگاه عقل و دل، تزاحم احکام، حاکميت روش اکراه، بعد ملکي و ملکوتي انسان، رابطه انسان با خود، رابطه او با خدا، راز آلود و حيرت افکن بودن دين و هنر منطقه فراغ، تجربه ديني، چگونگي نظام سازي، و... را موشکافي کنيم به داده هاي مثبتي دست خواهيم يافت، اما چنين پژوهشي در اين گفتار به سامان نمي آيد. بنابراين به طور مختصر معضلات موجود را بايد هم در فضاي آموزشي، و هم در نهاد افراد، و هم در شيوه هاي به کار گرفته شده به منظور ارتقاي بينش معنوي جوانان جستجو کرد.

پيش از هر چيز به عنوان يک واقعيت رودررو، و لااقل از قول صاحبنظران بايد بپذيريم که «به طور کلي ما از لحاظ ديني، در يک دوران بحراني زندگي مي کنيم. بسياري از سؤالها براي عموم مردم مطرح است که در گذشته مطرح نبوده است. و شايد اين همان زماني است که در برخي از احاديث گفته شده که در آن زمان مردم براي اينکه دين خودشان را حفظ کنند، بايد به کوهها پناه ببرند و از قله اي به قله اي ديگر بگريزند»[1] .

لذا در اجراي همگاني کردن مناسک ديني و در چهارچوب دستورالعمل هاي مرسوم، آنچه که غالبا از سوي مجريان دانشگاهي فراموش مي شود، اين واقعيت است که «استعداد خدايابي عبارت است از: تحول عالي روان يا روح از کثافت هاي خودمحوري و اختلاط با محسوسات و روابط در حال دگرگوني به دريافت عظمتهاي فوق محسوسات.»[2]  و آنچه که از دو سو- يعني برنامه  ريزان و مجريان امور دانشگاهي، و دانشجويان- مورد غفلت قرار مي گيرد اين حقيقت است که «فضاي هنري مبتني بر علمي است که ثمره استدلال و تجربه گرايي محسوب نمي شود. بلکه علم مقدسي است که تنها به وسيله وسايل فراهم شونده توسط سنت به دست آمدني است.»[3]  به عبارتي در اين فضاي خاص و بسيار عاطفي که خود به  خود يک جو معنوي تلقي مي شود، وظيفه همگان فراهم نمودن زمينه هاي ناپيداي نمود و بالندگي مفاهيم ديني است، و نه تبليغ تند و بدون ظرافت.

بنابراين اگر يکي از ريشه هاي اصلي گره موجود در تعالي بخشي عبادي را روشهاي ناقص به کار گرفته شده در دانشگاه بدانيم، به نظر مي رسد غالب شيوه هاي تحميلي ارائه شده در نظام آموزش عالي بدون در نظر گرفتن ظرايف مربوطه در هر حوزه آموزشي، و خصوصا عدم ارتباط عميق و جذاب با روحيه و منش جوانان تنها به پوسته ظاهري مناسک ديني بسنده نموده، و از نقش پاسخگوي مذهب در برآوردن کليه نيازهاي متنوع غفلت ورزيده اند. حال آنکه «اگر انسان تنها به توانايي هاي خود اتکا کند، در واقع از دسترسي به قلب خود ناتوان خواهد بود. به عنوان مثال ديدن يک چشم انداز زيبا نه تنها شگفتي و لذت، بلکه در وجود انسان اشتياق و شعف ايجاد مي کند؛ و ارزش اين اشتياق از پيش آگاهي نسبت به امکانات و توانايي هاي عالي تر خود انسان، کمتر نيست. مادامي که بيننده نتواند با شي ء يکي شود، با درجه اي از خودآگاهي که چيزي جز کسب شرايط لازم براي سلوک در طريقه ي روحاني نيست، روبروست؛ که البته معياري براي سنجش آن وجود ندارد.»[4] .

مشکل ديگر در دانشگاه اين است که طي سالهاي اخير بعد تجربي و تمرين مناسک ديني تبديل به ايستار (عقيده)هاي ديني شده است. لذا گروهي از هنرمندان نه از سر تعهد قلبي و اعمال و رفتار دروني شده، بلکه براساس عرف جامعه تن به ذکر مفاهيم ديني در آثار خود مي دهند. اين امر علاوه  بر آنکه به گونه بارزي از جهت گيري شفاف و تأثيرگذار آثار فرهنگي و هنري مي کاهد، پيوستار (مجموعه به هم پيوسته از) شاخصهاي مذهبي را که معرف اصالت نگرش و روش ديني هستند، تقليل مي دهد؛ و مسلما در درازمدت مي تواند به صورت يک عارضه منفي پايدار درآيد. يک بعد اين ناهنجاري معطوف به اعمال سليقه هاي يکسونگر در حوزه دين، و تحميل برداشتهاي روبنايي و سطحي از مناسک ديني است، که به طور بديهي طبقه دانش پژوه و دانش آموخته اين نحوه از تحميل عقايد را نمي پسندند. زيرا «تقوي يک تعهد دروني است که از بينش صحيح به دست مي آيد، و علم اخلاق شناخت شيوه هايي است که سبب مي شود که رفتار، گفتار و پندار پاک گردد.»[5] .

بدين ترتيب با اتخاذ شيوه هاي نه چندان علمي و پژوهش شده، ظاهرا کلافي سردرگم به وجود آمده است، که در آن دو طيف رغبتي به همسوگرايي نشان نمي دهند. البته در بسياري از موارد مجريان به نحو مثبت، خواهان پياده شدن دستورات بديهي ديني هستند، اما روند همکاري ها برخلاف خواسته آنان شکل مي گيرد. در اين وضعيت کمابيش آشنا، شايد سؤالي که به ذهن دانشجو خطور کند اين باشد: آيا همچنانکه در هنر ديني که صبغه عرفاني بر آن چيرگي دارد، و همه اشياء صاحب شعور و تسبيح گوي خداوند تلقي مي شوند، اين بينش ابتهاجي و روحيه والا بر مسؤولان و آمران امور عقيدتي حاکم است، يا صرفا به بيان دعوتي مي پردازند که به گوش همگان آشنا و از فرط تکرار موجب دلزدگي است؟! با اين حال حتي در صورت فهم مسؤولان از ناکارآمد بودن روشهاي منفي و حذف اين شيوه ها، و فرض رويکرد همگاني به رعايت آداب ديني، اين ظاهرگرايي نيز براي جامعه هنري کافي به نظر نمي رسد. زيرا گذشته از تنوع پرسشها براي جوانان و دريافت اين مهم که «انسان مسير حيات خويش را مشخص مي سازد و طبق اراده و خواست خود راه صعود يا سقوط را انتخاب مي کند.»[6] .

ذهن پرسشگر و خلاق هنرمند به طور اعم، و هنرمند متعهد به طور اخص، همواره بر آن است تا خود در چالشهاي مرسوم براي پرسش هاي اساسي و دغدغه آفرين متعددي نيز که پيرامون او هستند پاسخ هايي بيابد. حساسيت به اين که:

- آيا هنر امروز ما هنري کاملا قابل تأمل هست که بتوان نشانه هاي ذکر و لقاء خدا را در آن مشاهده کرد؟

- آيا هنر معاصر هنري مقدس و يا برخوردار از نشانه هاي هنري ديني به شمار مي رود؟

- آيا شريعت در اين هنر جايگاه ويژه خويش را پيدا کرده است؟

- آيا هنر امروز به مانند هنر گذشتگان در تعليم و تربيت نقشي آنگونه برعهده دارد که عبادالله پرورش دهد؟ و... پرسشهايي از اين قبيل همواره فراروي هنرمند روشنفکر خواهد بود.

از دل اين پرسشهاي مداوم منبعث از ذهن گزينش گر و خلاق هنرمند، واقعيت ناخوشايند ديگري به چشم مي آيد. يعني در حالي که فضاي زندگي امروزه ما مشحون از پيامها و بيان هنري است، اما هنر مدرن که تأثيرات بي چون و چرايي بر تفکر عمومي و قالب هنرهاي سنتي گذاشته است؛ نتوانسته حامل پيامهايي باشد که بتوان گذر از دنيا، و تجلي جلال خداوندي را در آن مشاهده کرد. به عبارتي «در آن هنگام که جمال والاي حق (جل و علا) در يک دل تجلي نکند، نوبت به پرستش انواع بتهاي زيباي محسوس که بشر با دست خود مي سازد فرامي رسد و در آن جامعه که آرمانهاي معقول مانند دريافت ارزش حيات و صدق و اخلاص از صحنه ارواح انسانها رخت بربندد، آنگاه حس زيبايابي اعلا در يک نقاشي باسمه اي مي ريزد و مي خشکد.»[7] .

اين عارضه در شهرهاي بزرگ که مردمان گرفتار چنبره زندگي صنعتي شده اند، محسوس تر است. بدين معني که آرمانهاي والا و ذاتي آدمي به لذتهاي مقطعي و ناچيز که نقش يک مسکن را ايفا مي کنند، تنزل پيدا مي کند. و در اين حالت قاطبه مردم آمادگي آن را دارند تا از بديهي ترين و نازل ترين درجات زيبايي، آنهم معمولا در بعد ظاهري آن محظوظ شوند. (البته اين ضعف گاه به دليل عدم استفاده از قابليتهاي هنر مدرن است، که به اين گفتار مربوط نمي شود.) به هر حال اين عارضه نيز مي تواند در ذيل همان بحران عمومي فرهنگ و هنر حساسيت هايي را برانگيزد. بنابراين در جاي خود و بدون مجال موشکافي دقيق بايد اذعان داشت بخشي از چالش هاي رفتاري در دانشگاه ها نيز به حوزه هاي اجتماعي پيراموني مربوط است، و چنانچه منصفانه ضعفهاي موجود در ديدگاه و توان دست اندرکاران و مجريان امور را بپذيريم، اختيار کردن نظرگاهي همچون باور و بينش عرفاني که حداقل براي ارتقاء بينش معنوي آنان و کاهش تنشهاي موجود راهگشا باشد، مغتنم خواهد بود. در اين ميان برداشتهاي درست، يا نادرست و افراطي نسبت به فراهم نبودن فضاي نقد، يا دغدغه هايي از قبيل حفظ کرامت و حرمت نفس انساني، بر مشکلات هنرمندان مي افزايد. (ياداوريهاي بعضا حاشيه اي اما مهم، براي ارجاع سخن به راهکار پيشنهادي است.)

راه حل ها کدامند؟ و وظيفه هنرمند که بايد به عنوان حساس ترين پيشاهنگ فرهنگي جامعه براي اين تعارضها پاسخي بيابد، چگونه قابل توجيه است؟ و چه دلايلي مي توان براي گرايش به عرفان عنوان کرد؟

ابتدا به عنوان يک دليل بسيار منطقي مي توان عنوان کرد، ما همواره و در هر چالش بايد اين رکن را در نظر داشته باشيم که اصولا انقلاب اسلامي يک انقلاب فرهنگي است، که براساس نظريه  پردازي تعدادي از روشنفکران فقيه و نخبه بنيان نهاده شد، و به دليل باز بودن فضايي که مردم به آن دعوت مي شدند، پاسخ مثبت دريافت کرد. گرچه طي سالهاي اخير و به دلايل متعدد، چيرگي تعقل گرايي محض و سوددهي سياسي بر وجه روابط درون اجتماعي ما غلبه کرده باشد. خوشبختانه اکنون پاره اي از برجسته ترين مسؤولان اجرايي امور مذهبي نيز به اين دريافت پاي مي فشرند، و براساس حقايق موجود به اين باور رسيده اند که در خلاء محسوس به توليد انديشه و نظريه  پردازي براي مقابله با چالشهاي مختلف فرهنگي نياز داريم. از اينرو تأکيد مي کنند که «ما بايد از تمام تجربه هاي گذشته و امروز براي انتقال مفاهيم فرهنگي و ديني به نسل نو استفاده کنيم.»[8]  بنابراين چنانچه محور عرفان يکي از ابزارهاي مهم براي جذب جوانان و طبقه فرهيخته جامعه تلقي شود و بدانگونه که در طول تاريخ تمدن اسلامي بهره هاي فراواني از آن نصيب جامعه گشته، امروزه نيز از اين نحله فکري سود برده شود، راه خطايي نخواهد بود.

در عين حال شايد يادآوري مقاطعي از تاريخ که بحرانهاي اجتماعي و فرهنگي مشابهي- گرچه نه به حدت و گونه گوني اين عصر- وجود داشته است، دلايل اين گرايش را قويتر نمايد. در دوره هايي که مهاجمان به وضوح، و بيگانگان به فريب، قصد ريشه کن نمودن اعتقادات و آيين مسلماني را داشته اند، «تجربه تاريخي نشان مي دهد با به کار گرفته شدن سه بعد عرفان [يعني: عقل، هوش و دل] مردم توانستند ضمن حفظ علايق ديني خود در برابر فشارهاي سياسي و تحريف ديني توسط بيگانگان و عوامل آنها پيروز باشند. چنانکه [مثلا در دوره سياه مغولان و ايلخانان] عرفان، انديشه تجربه ديني را در بين مردمان رواج داد و در برابر دگم انديشي و ظاهرگرايي و تعبير يکسويه از دين تحت عنوان شريعت، راهي بديع و نشاط انگيز و پرطراوت گشود؛ زيرا ويژگي اساسي عرفان عطش جاودانه آن به حقيقت بي انتها و کمال مطلق است.»[9] .

لکن در اين مقطع زماني که مسؤولان با چالشها و بحران آفريني هاي متعدد مواجه هستند، و با شرايط فرهنگي حاضر، در ابتدا اين بيم وجود دارد که با اختيار کردن رسمي اين گرايش، سوء تعبيرهايي رايج شود، و بسياري از افراد بدون برخوردار شدن از فضيلتهاي لازم و اوليه اي که لازمه ورود به بينش و منش عرفاني است، فعل خود را منتسب به روشي نهان  بينانه کنند. در اين حال «بدون برخوردار بودن از فضيلتها که بخشي از صلاحيت براي ورود به حلقه عرفان است، خطر بزرگي همراه با تجربه عرفاني در کمين است.»[10]  بنابراين از سويي به نظر مي رسد گشودن علني اين طريق نه براي مسؤولان مقدور است، و نه ظرفيت و صلاحيت اکثريت، تاب همگرايي با اين شيوه را دارد. و حتي بيم آن وجود دارد که مفاهيم متعالي در جذابيت وسوسه هاي عمومي و فهم عاميانه از سلوک عرفاني، به نوعي دچار استحاله گردند.

اما نبايد از خاطر ببريم، بلکه همواره بايد به عنوان يک ارزش اساسي اين نکته را در نظر داشته باشيم که مقوله عرفان بر اين مهم تاکيد مي ورزد که هر شخص داراي خودآگاهي فطري است، و «از آنجا که هر شخص همواره داراي مرکز آگاهي است، مي توان گفت که هر فرد صاحب يک قلب است. اما عرفا اين اصطلاح را در معناي متعالي آن به کار مي برند، و ريشه آن را به تعريف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از احسان (خوبي) مي رسانند، که مستقيما با معرفت قلبي مرتبط است. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: احسان اين است که شما طوري خدا را بپرستيد که گويي او را مي بينيد و اگر شما او را نمي بينيد، او شما را مي بيند. بنابراين ارزش رفتاري براي انسان مسلح به اين معيار، آنگونه تبيين مي شود که بتواند ارتعاشي را به سمت قلب ايجاد کند و راه رسيدن به آن را آسان نمايد.»[11]  بنابراين اين مسؤولان اجرايي هستند که بايد به عنوان پيشگامان انديشه ديني رنج نوآوري و ارشاد مطابق با ظرف زمانه را بر خود هموار کنند. چرا که به نظر مي رسد اين روش عاطفي و پيامبرانه، براي برانگيختن احساس مسؤوليت فردي و اجتماعي بسيار کارآمدتر از شيوه هاي به کار گرفته شده، و بعضا پرزحمت و زمخت است.

«از آنجا که منظر عرفاني بر محتوا و معناي حقيقت تکيه مي کند، و نه ظاهر و شکل شريعت، درک عرفاني خدا را مرکز ثقلي تعبير مي کند که همه پديده ها و هر آنچه در زمين و آسمان است نشانه هاي او براي مسخر کردن انسان و کشف حقيقت تلقي مي شود. در اين تعبير هدف و حقيقت غايي يا آزادي، اختيار و تشخيص انسان قابل حصول است و اين تشخيص در افراد گوناگون متفاوت است. 

پس هر کس با تعقل و تجربه باطني خويش بايد به هدايت و رستگاري برسد. به قول امام علي (عليه السلام).

به درستي که شما را نهايتي است. پس خود را به سمت نهايتتان جهت دهيد، و به درستي که براي شما علامت و نشانه اي است، پس به نشانه خودتان هدايت و رستگار شويد.»[12] .

[1] روزنامه اطلاعات، ش 22203، ص 7.

[2] زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، ص 109.

[3] روزنامه اطلاعات، ش 22205، ص 6.

[4] تصوف چيست؟ ص 69، (با اندکي تغيير).

[5] گفتگو با آيت الله محمد هادي معرفت، روزنامه اطلاعات، ش 22224، ص 6.

[6] همان، ص 6.

[7] زيبايي و هنر در اسلام، صص 33 و 34.

[8] به نقل از رياست محترم سازمان تبليغات اسلامي، ضميمه روزنامه اطلاعات.

[9] عرفان و دموکراسي، ص 57.

[10] تصوف چيست؟ ص 107.

[11] تصوف چيست؟ ص 68.

[12] عرفان و دموکراسي، صص 74 و 58.

نتيجه سخن

صرفنظر از وجود رابطه اي ژرف بين هنر و نيايش که محل پژوهش و بحث نظري در آن باب بسيار گسترده است، عرفان به عنوان يک واسطه و يا يک برآيند از تلاقي ايندو حوزه سر برمي آورد. اما کشف زواياي اين رابطه و بهره گيري انديشمندانه از آن به هر دليل- از جمله دلمشغولي به کشاکشها و روشهاي مرسوم در ظاهرگرايي ديني- مورد اهتمام جدي صاحبنظران و مسؤولان اجرايي قرار نگرفته است؛ حال آنکه اگر خواهان يک جهش و زايش مذهبي در دانشگاه و اجتماع باشيم، ناچار از باور و رجوع به بنمايه هاي بالنده و موفق حکمت ديني و فرهنگ بومي تجربه شده خواهيم بود.

از سويي چالشهاي سياسي و اجتماعي متعددي که کشور با آن روبرو خواهد بود، ايجاب مي کند تا علاوه بر جدي گرفتن توليد انديشه و نظريه  پردازي، تحولي در شيوه برخورد با جوانان و توده مخاطبان فرهنگ ديني صورت پذيرد. با انجام مطالعات و پژوهشهاي لازم، گرايش به سمت نگرش عرفاني که ابتدا مي تواند از سوي مسؤولان به عنوان يک رسالت و نه يک تفنن مرسوم جدي انگاشته شود، چه به دليل رسوب شريعت و تقوي در آن، و چه به لحاظ جذابيتهاي ناشي از جوشش و صميميت نهفته در سلوک آن، در حد طبقه نخبه و فرهيخته يک راهکار و محک، و در حد دعوتي عمومي يک گرايش بومي و تجربه جذاب خواهد بود. از جانبي به نظر مي رسد که به گونه اي جدي پيوندي ناگسستني بين هنر و هنرمند متعهد با سلوک عرفاني وجود دارد، که چه در جهت ارتقاي بينش معنوي اين طيف و اشاعه فرهنگ عبادي موردنظر، و چه در جهت پالايش محيط دانشگاهي و فرهنگ سازي ديني، چاره اي جز فراهم نمودن اين بستر و حرکت به سمت گرايش عرفاني فراروي مسؤولان قرار نمي دهد. به خصوص که تجربه هاي آزموده شده در باب اشاعه فرهنگ ديني را دگربار و از همان وجوه آزمودن خطاست.

منابع

1- تصوف چيست؟، مارتين لينگز، ترجمه: مرضيه شنکايي و علي مهدي زاده، اول، 1379، مدحت.

2- حکمت معنوي و ساحت هنر (تأملاتي در زمينه سير هنر در ادوار تاريخي)، محمد مددپور، اول، 1371، حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي.

3- دانشنامه قرآن و قرآن پژوهي، به کوشش بهاءالدين خرمشاهي، اول، 1377، انتشارات دوستان و ناهيد.

4- روزنامه اطلاعات، انسان سرنوشتش را مي نگارد (گفتگو با آيت الله محمدهادي معرفت)، ش 22224، ص 6.

5- روزنامه اطلاعات، کندوکاوي در تصوف و تشيع، مصاحبه با دکتر نصرالله پورجوادي، ش 22203.

6- روزنامه اطلاعات، هنر و معنويت اسلامي، سيد حسين نصر، ش 22205.

7- روش تحقيق در علوم اجتماعي، ريمون کيوي و لوک وان کامپنهود، ترجمه: عبدالحسين نيک  گهر، سوم، 1377، توتيا.

8- زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، مرحوم علامه محمدتقي جعفري، سوم، 1369، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.

9- عرفان و دموکراسي، محمدرضا درويش، اول، 1378، قصيده.

10- هنر مقدس (اصول و روشها)، تيتوس بورکهارت، ترجمه: جلال ستاري، اول، 1369، سروش.

همچنين در متن مقاله، از برخي تيترهاي دو کتاب ذيل فهرستوار ياد شده است.

- انتظار بشر از دين (بررسي ديدگاه ها در دين  شناسي معاصر)، عبدالله نصري، دوم، 1379، موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر.

- مباني هنر موعود، احمدرضا معتمدي، اول، 1368، برگ.

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 7494 کلمه
مولف : دبير خانه دائمي اجلاس سراسري نماز
1395/9/27 ساعت 00:24
کد : 1370
دسته : آسیب شناسی نماز در رسانه
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
جایگاه نماز
هنر اسلامی
هنر متعهد
جایگاه هنر
رابطه نماز و هنر
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز