نماز و عبادت در آثار مولوی

■ نماز و عبادت در آثار مولوی

نماز و عبادت در آثار مولوی

«ذرّه ذرّه از وجودم عاشق خورشيد توست

هين که با خورشيد دارد ذرّه ها کار دراز

 

پيش روزن ذرّه ها بين خوش معلّق مي‏زنند

هر کرا خورشيد شد قبله چنين باشد نماز»[1] .

 

«ظهور سنايي و عطّار، که آن يک با قصائد غرّا، آميخته با حکمت و موعظه، و اين يک با مثنوي هاي عرفاني آموزنده، شعر عرفاني را با قوّت به پيش برده بودند، مقدّمه‏ي پيدايي شاعري متفکّر در قرن هفتم هجري گشت که در سخن او شعر عرفاني فارسي به منتهاي کمال رسيد. وي جلال الدّين محمّد بلخي معروف به مولوي است. او اهل کشف و ذوق بود، و عالمي کامل که در همه‏ي علوم و فنون زمان خود به مقام استادي رسيده بود. لذا در طرح مباحث عرفاني و ايراد تمثيلات و استنتاج از بحث‏هاي خود و بيان معاني دشوار حکمي و عرفاني به زبان ساده، داراي قدرت کم نظير است.»[2] .

--- 

«جامي در نفحات الانس مي‏گويد: مولانا در وصيّت اصحاب فرموده است: شما را سفارش مي‏کنم به ترس از خدا در نهان و عيان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن،... و روزه داشتن و نماز بر پاي داشتن. و اين خود گواهي است بر سلوک بي‏وقفه‏ي مولانا که زندگاني را از آغاز تا به انجام در راه کسب معرفت و تهذيب نفس گذرانيد.»[3] .

«بنابراين آثار مولانا، ديوان شعر نيست، غوغاي يک درياي متلاطم طوفاني است. چنان که ديوان شمس، انعکاس يک روح غير آرام و پر از هيجان و لبريز از شور و جذبه است»[4]  بنابراين در مواجهه با اين درياي حرکت و حيات و عشق، به فرمايش مولوي:

 

آب دريا را اگر نتوان کشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد

 

عمل کرده، جلوه هايي از شيداييِ اين سالک مجذوب را در مي‏يابيم.

«اين بيت که از تطهيرات مذهبي سخن مي‏گويد، به معاني ظاهري، مفهوم روحاني مي‏بخشد.

 

روي ناشسته نبيد روي حور

لاصلاة گفت الا بالطهور[5]  [6] .

 

---

«نماز مي‏تواند براي همه‏ي زندگي آدمي تمثيل قرار گيرد.

 

چراغ پنج حِسَتْ را به نور دل بفروزان

حواس پنج نماز است و دل چو سبع مثاني

 

(سبع مثاني يعني سوره‏ي فاتحه، که بدون آن هيچ نمازي کامل نيست.)»[7] .

--- 

«در برابر عظمت و جمال مطلق پروردگار، و با قدرت معجز آساي او، نه تنها صفات پست به خوهاي برتر تبديل مي‏گردد، بلکه هر پليدي به طور کامل زير و زبر مي‏شود.

 

چو فتاد سايه‏ي تو سوي مفسدان مجرم

همه جرم هاي ايشان چله و نماز گردد»[8] 

 

--- 

«سوره ي فاتحه در حقيقت، ملکوت معنا را بر انسان مي‏گشايد، و آدمي وقتي که «اهدنا الصراط المستقيم» مي‏گويد، گويي خداوند دست او را مي‏گيرد و تا نعيم مي‏برد.

 

اهدنا گفتي صراط مستقيم

دست تو بگرفت و بردت تا نعيم»[9] .

 

«شايد کسي تفاخر کند به اين که شب و روز مشغول نماز است، امّا وقتي بر طبق آرمان هاي عالي زندگي پرهيزگارانه نمي‏زيد، اين نمازگزاردن چه سودي دارد؟ گويي که:

 

من شب و روز مرد نماز کارم

چون نيست اي برادر گفتار تو نمازي؟

 

که شايد اشاره است به حديث: «لاصلاة الا بحضور القلب» و اين که بي‏حضور کامل قلب، و انديشه به پروردگار، نماز مقبول نيست.»[10] .

عبادت پروردگار که با تضرّع و توجّه به مقام عظيم او آغاز مي‏گردد، با حمد و ثناي بي‏پايان، آدمي را به اوج يکتاپرستي مي‏رساند.

 

«يا غياث المستغيثين اهدنا

لا افتخار بالعلوم و الغني

 

لا تزغ قلباً هديت بالکرم

و اصرف السوء الذي خط القلم

 

گر تو طعنه مي‏زني بر بندگان

مر تو را آن مي‏رسد اي کامران

 

ور تو ماه و شمس را گويي جفا

ور تو قدّ سرو را گويي دو تا

 

ور تو عرش و چرخ را خواني حقير

ور تو کان و بحر را گويي فقير

 

آن به نسبت با کمال تو رواست

ملک اکمال فناها مرتو راست

 

که تو پاکي از خطا و ز نيستي

نيستان را موجِدْ و مغنيستي»[11] .

 

---

«تنها تو را مي‏پرستيم، و تنها از تو ياري مي‏جوييم» اين ورد عاشقانه‏ي انسان موحّد است که حضور حضرت حقّ را در هر نشانه اي در مي‏يابد.

 

«ايّاک نعبد است زمستان دعاي باغ

در نو بهار گويد ايّاک نستعين

 

ايّاک نعبد آن که به در يوزه آمدم

بگشا در طرب مگذارم دگر حزين

 

ايّاک نستعين که ز پرّي ميوه ها

اشکسته مي‏شوم نگهم دار اي معين»[12] .

 

---

«نماز در اشعار مولانا، با همه‏ي معاني آن ساري و جاري است.»[13] . 

نمونه اي ديگر از اين حضور:

 

«همچنان ايّاک نعبد در حنين

از بلا از غير تو لانستعين

 

هست اين ايّاک نعبد حصر را

در لغت آن از پي نفي ريا

 

هست ايّاک نستعين هم بهر حصر

حصر کرده استعانت را و قصر

 

که عبادت مر تو را آريم و بس

طَمْع ياري هم ز تو داريم و بس»[14] .

 

«از آن جا که اصل حيات انسان، حرکت بي‏وقفه به سوي تعالي است، آن مراحل که انسان را به سوي حقّ بر مي‏کشد، اصل و اساس اين حرکت است و اگر آدمي حتّي از يک خشت در بنياد کار ايمان غفلت ورزد، ديري نمي‏پايد که همه‏ي ساختمان ويران خواهد شد. بنابراين نخستين گام، پيوستگي محض به فرايض ديني است.

 

اين نماز و روزه و حجّ و جهاد

هم گواهي دادن است از اعتقاد

 

اين زکات و هديه و ترک حسد

هم گواهي دادن است از سرّ خود»[15] .

 

«آيين ظاهري مذهبي شرط لازم براي تقرّب باطني است. اين معنا، همان گونه که در جمله‏ي جنبه هاي زندگي صدق مي‏کند، در نماز نيز مصداق دارد. وقتي که آدمي در حضور حکمران دنياوي از قواعد مقرّر پيروي مي‏کند، در آن زمان که به حضور ربّ العالمين گام مي‏نهد، بايد بسيار بيش از آن، با همه حواس و اعضايش به شايستگي رفتار کند.

 

گفت واسجد و اقترب يزدان ما

قرب جان شد سجده‏ي ابدان ما»[16] .

 

--- 

«وقتي که انسان عاشق از جرعه هاي اعطاييِ معشوق ازلي و ابدي، در صبحگاهان سيراب مي‏شود، چگونه مي‏تواند نماز شام را به درستي به جاي آورد؟

 

ز صبح روي او دارم صبوحي

نماز شام را هرگز نپايم»[17] .

 

--- 

«در تعبيري ديگر، عاشق از شوق حضور در پيشگاه معشوق، چنان مست مي‏شود که ديگر نمي‏تواند ساعات را بهر نماز بشمارد.

 

هر که حيران تو باشد دارد او

روزه در روزه، نماز اندر نماز»[18] .

 

---

«عاشقان در نماز گزاردن نه زمان مي‏شناسند، نه مکان. نماز عاشقان دائمي است.

زيرا همان گونه که از مضمون کلام قرآني بر مي‏آيد، نماز ژرف ترين و محرمانه‏ترين گفت و گوي عاشق و معشوق است.

 

پنج وقت آمد نماز و رهنمون 

عاشقان را في‏صلاةٍ دائمون[19] »[20] .

 

و در همان تعبير عاشقانه:

 

«صد گونه نماز است و رکوع است و سجود

آن را که جمالِ دوست باشد محراب»[21] .

 

«در اين وادي بي منتها که عاشق براي وصال معشوق قدم در آن نهاده، عشق، امامي است که به شکرانه او هزاران مسجد در اين وادي پر مي‏شود.[22] .

---

«منظور از اين عالم، صرفاً پرستش است و هر چيزي که زمين بر خود حمل مي‏کند همه چون انسان موحّد تسبيح گويانند، و در نماز.

 

در نمازند درختان و به تسبيح طيور

در رکوع است بنفشه که دو تا مي‏آيد»[23] .

 

---

«در اين مجال پرستش، عاشق بايد طلب بخشش از خداوندگار خود بنمايد، که يقيناً آثار نيکويي به بار خواهد آورد. چرا که حق تعالي خود امر فرموده: و قال ربکم ادعوني استجب لکم (غافر / 60) يعني: خداي شما فرمود مرا بخوانيد تا دعاي شما [را] مستجاب کنم. و چه فرصتي مغتنم‏تر از وقت حضور، براي اين دعا.

 

جمله گناه مجرمان چون برگ دي ريزان کند

در گوش بدگويان خود عذر گنه تلقين کند

 

گويد: بگويا ذا الوفا اغفرلذنب قدهفا

ون بنده آيد در دعا او در نهان آمين کند

 

آمين او آن است کو اندر دعا ذوقش دهد

او را برون و اندرون شيرين و خوش چون تين کند»[24] .

 

---

 

«چون نماز شام هر کس بنهد چراغ و خواني

منم و خيال ياري، غم و نوحه و فغاني

 

چو وضو زاشک سازم بود آتشين نمازم

در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذاني

 

عجبا نمازِ مستان، تو بگو درست هست آن؟

که نداند او زماني، نشناسد او مکاني

 

عجبا دو رکعت است اين، عجبا چهارم است اين

عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زباني

 

درِ حق چگونه کوبم که نه دست ماند و ني دل

دل و دست چون تو بردي بده‏اي خدا اماني

 

به خدا خبر ندارم چو نماز مي‏گزارم

که تمام شد رکوعي که امام شد فلاني»[25] .

 

---

گذشته از مثنوي هاي بلند مولوي، به ويژه دفتر سوم، حتي ابياتي هم که با تورقي کوتاه در ديوان او فراهم مي‏شوند، گواه روح جاري نيايش و نماز در اشعار او هستند.

 

«از براي چاره اين خوف‏ها 

آمد اندر هر نمازي اهدنا

 

کاين نمازم را مياميز اي خدا

با نماز ضالّين، اهل‏ ريا»[26] .

 

---

 

«از عشق تو در سجود افتد

سوداي تو در نماز گويد

 

اي دل چو درين جويي بي‏آب چه مي‏جويي

تا چند صلاگويي؟ هنگام نماز آمد»[27] .

 

---

 

«در طرّه‏هاش نسخه ايّاک نعبد است

در چشم‏هاش غمزه‏ي ايّاک نستعين»[28] .

 

---

 

«زيرا گل سعادت بي روي تو نرويد

اياک نعبد اي جان بي نستعين نباشد»[29] .

 

«چو لب الحمد بر خواند دَهَش نقل و مي بي حدّ

چو برخواند و لاالضاليّن تو او را در دلايل کش»[30] .

 

--- 

 

«آن يکي پرسيد از مفتي به راز

گر کسي گريد به نوحه در نماز

 

آن نماز او عجب باطل شود

يا نمازش جايز و کامل بود

 

گفت آب ديده نامش بهرچيست

بنگري تا او چه ديده که گريست

 

آب ديده تا چه ديدست از نهان

تا چنين از چشمه‏ي خود شد روان

 

گر زشوق حقّ کند گريه دراز

يا ندامت از گناهي در نماز

 

يا زخوف حق بود گريه، خوشست

زان که آن آب تو دفع آتشست

 

بيشکي گيرد نماز او کمال

قرب يابد در ره حقّ لامحال

 

آن جهان گرديده است آن پرنياز

رونقي يابد ز نوحه در نماز

 

ور ز رنج تن بود وز درد سوک

ريسمان بشکست و هم بگسست دوک

 

ور فغان از ماتم فرزند کرد

که دل و جانش زماتم کرد درد

 

مي نيرزد آن نماز او دو جو 

زان که با اغيار دارد دل گرو

 

پس نمازش بيشکي باطل شود

گريه او نيز بي‏حاصل شود

 

زان که ترک تن بود اصل نماز

ترک خويش و ترک فرزندان نياز

 

از خليل آموز قربان کن ولد

تن بنه بر آتش نمرود رد

 

حاصل آن که تا بداني اي کيا 

کز بکا فرقست بي‏حد تا بکا»[31] .

 

---

 

«آن يکي مي‏رفت در مسجد درون 

مردم از مسجد همي آمد برون

 

گشت پرسان که جماعت را چه بود

که زمسجد مي‏برون آيند زود

 

آن يکي گفتش که پيغمبر نماز

با جماعت کرد و فارغ شد ز راز

 

تو کجا در مي‏روي اي مرد خام 

چون که پيغمبر بدادست السلام

 

گفت آه و دود از آن آمد برون

آه او مي‏داد از دل، بوي خون

 

آن يکي از جمع گفت اين آه را

تو به من ده آن نماز من تو را

 

گفت دادم آه و پذرفتم نماز

او سِتُد آن آه را با صد نياز

 

با نياز و با تضرّع بازگشت

باز بود و در پي شهباز گشت

 

شب به خواب اندر به گفتش هاتفي

که خريدي آب حيوان و شفي

 

حرمت اين اختيار و اين دخول

شد نماز جمله‏ي خلقان قبول»[32] .

 

---

 

«باز گردم زان که قصه شد دراز

وقت تنگ و قوم موقوف نماز

 

پيش درشد آن دقوقي[33]  در نماز

قوم همچون اطلس آمد،او طراز

 

اقتدا کردند آن شاهان قطار

در پي آن مقتداي نامدار

 

چون که با تکبيرها مقرون شدند

همچون قربان از جهان بيرون شدند

 

معني تکبير اين است اي اميم 

کاي خدا پيش تو ما قربان شديم

 

وقت ذبح‏الله اکبر مي‏کني

همچنان در ذبح نفس کشتني

 

گوي الله اکبر و اين شوم را

سر بِبر تا وا رهد جان از فنا

 

تن چو اسماعيل و جان همچو خليل 

کرد جان تکبير بر جسم نبيل

 

گشت کشته تن ز شهوت‏ها و آز

شد به بسم‏الله بسمل در نماز

 

چون قيامت پيش حق صف ها زده

در حساب و در مناجات آمده

 

ايستاده پيش يزدان اشک ريز

بر مثال راست خيزِ رستخيز

 

حق همي گويد چه آوردي مرا

اندرين مهلت که دادم مر تو را

 

عمر خود را در چه پايان برده‏اي

قوت و قوت در چه فاني کرده‏اي

 

گوهر ديده کجا فرسوده‏اي

پنج حس را در کجا پالوده‏اي

 

گوش ‏و چشم ‏و هوش ‏و گوهرهاي عرش

خرج کردي چه خريدي تو ز فرش

 

دست و پا دادَمْت چون بيل و کلند

من ببخشيدم ز خود آن کي شدند

 

همچنين پيغام هاي دردناک

صد هزاران آيد از يزدان پاک

 

در قيام اين گفت‏ها دارد رجوع

و زخجالت شد دو تا اندر رکوع

 

قوت استادان از خجلت نماند

در رکوع از شرم تسبيحي بخواند»[34] .

 

---

 

«ايستادن را نمانده قوتي

در رکوع آيد ز شرم او ساعتي

 

باز فرمان مي‏رسد بردار سر

از رکوع و پاسخ حق برشمر

 

سر برآرد از رکوع آن شرمسار

باز اندر رو فتد آن خام کار

 

باز فرمان آيدش بردار سر

از سجود و واده از کرده خبر

 

سر برآرد او دگر ره شرمسار

اندر افتد باز در رو همچو مار

 

باز گويد سر بر آر و بازگو

که بخواهم کرد از تو جست وجو

 

قوّت پا ايستادن نبودش

که خطاب هيبتي بر جان زدش

 

پس نشيند قعده زان بارگران

حضرتش گويد سخن گو با بيان

 

نعمتت دادم بگو شکرت چه بود

دادمت سرمايه هين بنماي سود

 

چون نه سرمايه بود او را نه سود

شافعي خواهد که آرد عذر زود

 

رو به دست راست آرد در سلام

سوي جان انبياء و آن کرام

 

يعني اي شاهان شفاعت کاين لئيم

سخت در گل ماندش پا و گليم

 

انبياء گويند روز چاره رفت

چاره آن جا بود و دست افزار رفت

 

مرغ بي هنگامي اي بدبخت رو

ترک ما گو خون ما اندر مشو

 

رو بگرداند به سوي دست چپ

در تبار و خويش گويندش که خَب

 

هين جواب خويش گو با کردگار

ما که ايم اي خواجه دست از ما بدار

 

ني ازين سو ني از آن سو چاره شد

جان آن بيچاره دل صد پاره شد

 

از همه نوميد گردد آن دغا

پس برآرد هر دو دست اندر دعا

 

کز همه نوميد گشتم اي خدا

اوّل و آخر تويي و منتها

 

هر چه فرمايي تو منقاديم ما

با قضاي جرم هم شاديم ما

 

در نماز اين خوش اشارت‏ها ببين

تا بداني کاين بخواهد شد يقين

 

هست امّيدي عنايت در رسد

گردد او ايمن ز حبل مِن مَسَد

 

بچه بيرون آر از بِيضه نماز

سر مزن چون مرغ بي تعظيم و ساز»[35] .

 

«بيار گنج ‏و مکن ‏حيله ‏که ‏نخواهي‏ رست

بتف‏تف[36]  و به‏ مصلّا و ذکر و زهد و نماز

 

بدزدي و بنشيني به گوشه‏ي مسجد

که من جنيد زمانم ابايزيد نياز؟!

 

قماش بازده آن گاه زهد خود مي‏کن

مکن بهانه‏ي ضعف و فرو مکش آواز

 

خموش کن ز بهانه که حبّه اي نخرند

در اين مقام ز تزوير و حيله‏ي طنّاز

 

بگير دامن اقبال شمس تبريزي

که تا کمال تو يابد ز آستينش طراز»[37] .

 

---

 

«گرنه اي ديوانه رو مر خويش را ديوانه ساز

گر چه صد رَه مات گشتي مهره‏ي ديگر بباز

 

گر چه چون تاري ز زخمش زخمه‏ي ديگر بزن

باز گرد اي مرغ، گر چه خسته اي از چنگِ باز

 

چند خانه گم کني و ياوه گردي گرد شهر

ور ز شهري نيز ياوه، با قلاورزي بساز

 

اسب چوبين بر تراشيدي که اين اسب منست

گرنه چوبينست اسبت خواجه يک منزل بتاز

 

دعوت حق نشنوي آن گه دعاها مي‏کني؟

شرم بادت اي برادر زين دعاي بي نماز

 

سربسر راضي نه اي ‏که سربُري از تيغ حقّ

کِي دهد بو همچو عنبر چونک سيري و پياز

 

گر نيازت را پذيرد شمس تبريزي ز لطف

بعد از آن بر عرش نه تو چار بالش بهر ناز»[38] .

 

---

 

«چو چنگ عشق او بر ساخت سازي

به گوش جان عاشق گفت رازي

 

بزد در بيشه‏ي جان عشقش آتش

بسوزانيد هر جا بد مجازي

 

نمازي گردد آن جاني که دارد

به پيش قبله‏ي حسنش نمازي

 

ز فرّجان عشق‏انگيز شاهي

نهد بر اطلس بختش طرازي

 

هر آن زاغي که چيد از خرمن او

يکي‏ دانه، دمي واگشت بازي

 

چه مي‏ترسي ز مردن رو تو بستان

ز عشقش عمر بي‏مرگي، درازي

 

چه عمري، عمر شيريني، لطيفي

لطيفي، مست عشقي، پاکبازي

 

و ليکن ناز او را زيبد اي جان

مکن زنهار با نازش تو نازي

 

خداوند شمس دين، زان جام پيشين

بريزا در دهان جان ريشين»[39] .

  

[1] کليّات شمس. بديع‏الزمان فروزانفر. جزوه‏ي سوّم.

[2] شرح جامع مثنوي. کريم زماني دفتر اوّل. ص 14.

[3] همان منبع. ص 17.

[4] همان. صص 33 و 32.

[5] «گفت»: يعني پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «لاصَلاةَ لِمَنْ لاطَهُورَ لَهُ. کسي را که پاک نيست، نماز نيست.».

[6] شکوه شمس. آن ماري شيمل. ص 492.

[7] همان منبع. ص 478.

[8] همان. ص 493.

[9] همان. ص 478.

[10] همان. ص 494.

[11] همان. ص 492.

[12] همان. ص 493.

[13] همان. ص 494.

[14] همان. ص 494.

[15] همان. ص 404.

[16] همان. ص 494.

[17] همان. ص 495.

[18] همان.ص 495.

[19] ناظر است به مضمون آيه شريفه «الذين هم علي صلاتهم دائمون» (معارج، 23) يعني: آنان که دائم در نماز و طاعت الهي عمر مي‏گذرانند.

[20] همان. ص 495.

[21] همان. ص 495.

[22] همان. ص 496.

[23] همان. ص 503.

[24] همان. ص 497.

[25] همان. ص 495.

[26] همان. ص 496.

[27] گزيده اي از تأثير قرآن بر نظم فارسي. عبدالحميد حيرت سجادي. ص 396.

[28] همان. ص 388.

[29] همان. ص 388.

[30] همان. ص 389.

[31] همان. ص 397.

[32] همان. صص 397 و 396.

[33] عارف و مقتداي وقت.

[34] همان. ص 398.

[35] همان. ص 399 و 398.

[36] تَف به مجاز به معني تندي و حرارت و شدّت به کار مي‏رود. چنان که مثلاً مولوي در جايي ديگر مي‏فرمايد: کشکشانش آوريدند آن طرف او فغان برداشت بر تشنيع و تف.

[37] کليّات شمس، بديع الزمان فروزانفر، جزوه‏ي سوم. ص 71.

[38] همان. ص 75.

[39] همان. جزوه‏ي هفتم. ص 163.

این مطلب را به اشتراک بگذارید :
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در  فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران

نوع محتوا : مقاله
تعداد کلمات : 2955 کلمه
مولف : طيبه بيضايي
1395/3/1 ساعت 11:38
کد : 1360
دسته : اشعار نماز
لینک مطلب
کلمات کلیدی
نماز
نماز در ادبیات فارسی
نماز در آثار مولوی
آ رتا :
#1261
10:21:15 - 1399/7/19
عالی بود روح ادم بااشعار مولوی ارام میگیره..
درباره ما
با توجه به نیازهای روزافزونِ ستاد و فعالان ترویج اقامۀ نماز، به محتوای به‌روز و کاربردی، مربّی مختصص و محصولات جذاب و اثرگذار، ضرورتِ وجود مرکز تخصصی در این حوزه نمایان بود؛ به همین دلیل، «مرکز تخصصی نماز» در سال 1389 در دلِ «ستاد اقامۀ نماز» شکل گرفت؛ به‌ویژه با پی‌گیری‌های قائم‌مقام وقتِ حجت الاسلام و المسلمین قرائتی ...
ارتباط با ما
مدیریت مرکز:02537841860
روابط عمومی:02537740732
آموزش:02537733090
تبلیغ و ارتباطات: 02537740930
پژوهش و مطالعات راهبردی: 02537841861
تولید محصولات: 02537841862
آدرس: قم، خیابان شهدا (صفائیه)، کوچۀ 22 (آمار)، ساختمان ستاد اقامۀ نماز، طبقۀ اول.
پیوند ها
x
پیشخوان
ورود به سیستم
لینک های دسترسی:
کتابخانه دیجیتالدانش پژوهانره‌توشه مبلغانقنوت نوجوانآموزش مجازی نمازشبکه مجازی نمازسامانه اعزاممقالات خارجیباشگاه ایده پردازیفراخوان های نماز